- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
ای توتیای حور و مَلَک خاک پای تو ای بهـتر از بهشت برین سامـرای تو تنهـا نه سامـرا، نه زمین و اهـالیاش هفت آسمـان نـشـسته به زیر لوای تو خـورشـیـد ذرّهوار دم صبـح میرسـد در پیـشگـاه حـضرت گـنـبد طلای تو هر چـند از بهـشت فـراوان شـنـیدهایم ما را بساست گوشۀ صحن وسرای تو از هرچه هست و نیست دگر بینیاز شد دست کسی که مرتـبهای شد گـدای تو تکـبـیر گـفته است هـزاران هزار بار آن که شنیده «جامعه» را با صدای تو تـفـتـیـش منـزل تو و تـبـعـیـدِ آنچنان یک پرده بود از آن همه درد و بلای تو ای خـانۀ تو عـرش خداوند ذوالجـلال کِی کاروانسرای گداهاست جای تو؟ فـریاد وامـصیبت مـا تا به شـام رفـت یعنی کـشیده شد به کجـا ماجـرای تو؟ توهین دلـقکی به تو در مجلس شراب مـا را نـشانـده تا به ابـد در عـزای تو از بس که با حسین دلت ارتباط داشت شد حُـجـرۀ تو آخـر سـر کـربـلای تو با اینکه در دیـار غـریبی شدی شهـید کاری نـداشت دست کسی با ردای تو دیگر هـزار و نهصد و پنجـاه تا نـبود زخـم دهان گُشاده روی عـضوهای تو شکـر خدا که در بَـرِ جـسم مـطهـرت سیـلی نـخـورد دخـتـر درد آشـنـای تو
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
زهری که پا گذاشته بر روی هر پرش بسمل نموده، مثل گـلی کرده پـرپرش بغضی که روی داغ دلش چنگ میکشد ایـفا نموده روی گـلـو نقـش خـنجـرش از نسل نـور و آیۀ تطهـیر بود و کرد یک بیحیا شراب تعارف به محضرش گریان داغ حـضرت سجاد و قـبر بود میدیـد قـبـر کـنـدۀ خود در بـرابـرش شکر خدا که گل پسرش بعد خـنجری بوسه نمی زند روی رگ های حنجرش در یـورش شبانه به کـاشانهاش کـسی با کعب نی نکرده تعرض به خواهرش از ظلم و کینه های عدو پژمرده شد ولی سیلی کسی به کوچه نزد روی همسرش شکر خدا که صحبت غـارت نـبوده و از دخـترش نرفـته به تاراج زیـورش شکر خـدا که شـمر نیامـد به قـتـلـگـاه ننشست روی سینه جلـو چشم مادرش شکـر خـدا سـر از تـن آقـا جـدا نـشـد شکر خـدا نـرفـته روی نیـزهها سرش
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
تـاریک بـود دور و بـرت ایـهـا الـنـقی سـویی نـداشت چـشـم تـرت ایها النـقی خون میگریست بر تو و بر حال و روز تو چـشـم مـلائـک و پـسـرت ایهـاالـنـقـی زهرِ ستم چه کرد به جان تو ای غریب خـون میچکـیـد از جـگـرت ایهاالنقی یک تن نـبود حـامیِ تو در تـمام شهـر تـا شـد ز غـربـتـت کـمـرت ایها النـقی از زحمتی که زهر به جسم تو داده بود شـد ارغـوانی بـال و پـرت ایهـا النـقی طـفـل تو بـود شاهـد جان دادنت، ولی آتـش گـرفت بـرگ و بـرت ایهـاالنـقی لب تشنه بودی و به لبت ذکر یا حسین این سان گـذشت هر سحـرت ایها النقی عـمری به یـادِ جَـدِ غـریبت گـریـستی تا بـود هـمیـشه در نـظـرت ایهـاالنـقی گرچه غـریب بودی و تـنها و بیسپـه خـولـی نـبـود هـمـسـفـرت ایـهـاالـنـقی شکـر خدا که نیـزه نشد مـرکب سرت بر خـاک حـجـره ماند سرت ایها النقی خـواهـر نـبود تا که ببـیـنـد غـم تـو را از زخـم هـم نـبـود اثـرت ایـهـا الـنـقی شکر خدا به حجرۀ تو یک حصیر بود جَـدِ تو بینِ نیـزه و شمـشیر اسـیر بود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام هادی علیهالسلام
در غربت این شهر چون جانت فدا شد شـرمـنـدگی از تو نـصیـب سامـرا شد این خاک اگر تا حال سُرِّ مَنْ رَأیٰ بود بعـد از عـروجت تا ابد دار الـعـزا شد بـــودی عــلــی ســـوّم آل عــلــی کــه در حقّ تو مـثـل عـلی خـیلی جـفـا شد نفرین بیپایان بر آن رذلی که از بغض راضی به قـتل دوّمـین ابن الـرّضا شد یک نیمهشب از خانه بیرونت کشیدند طوری که ماه از شرم تو قدّش دوتا شد پای بـرهـنه پـشـت مرکـب میدویـدی خـار از ادب پیـش قـدمهـای تو پـا شد وقتی به بـزم می تو را با جـور بُردند زهــرا دوبـاره نــالـهاش واویـلـتـا شـد شکر خدا ناموست آن شب در امان بود بـا آن که با جـور عـدو از تو جـدا شد امّـا مـدیـنـه داسـتـان آنـگـونـه شـد که شـرمـنـدۀ بـانـوی خـانه مـرتـضی شد روضه چرا از جای دیگر سر در آورد؟ با اینکه آتش از هـمان کوچه به پا شد وقـتـی کـه دیـدی داخـل بـزم شـرابـی اشـکـت روان از غُـصّـۀ شـام بـلا شد در دست آن نـامـرد دیـدی جام می را تازه گـریزِ روضـهات طـشت طلا شد یک جـمله میگـویم دگر طاقـت ندارم شاید کـمی از حـقّ این روضه ادا شد آنجا که چوب خیزران با رفت و برگشت دُرّ از دهـان شاه ما انداخت در طشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
میان شهـرِ غـریـبی که آشـنایی نیست برای ماندنِ مردی غریب، جایی نیست شـبـیه گـیـسوی بیشـانـه در بیـابـانی گره به کار بیافـتد؛ گرهگـشایی نیست نفس نفس زدنش گوشۀ قفس سخت است پرنـدهای که برای پرش هوایی نیست سکـوت، هـمـدمِ فریاد، میشود وقتی که گوشها کَر و در شهر، همصدایی نیست برای درد، زمـانی که نیست درمـانی به غیرِ زهرِ جگرخوارها دوایی نیست دوباره مردِ خدا میرود به بزمِ شراب چرا که دور و برش مردِ باخدایی نیست شـبـیه روضـۀ بـزمِ حـرامِ شـام، ولی مـیانِ تـشتِ طلایی سرِ جـدایی نیست هزار مرتبه شکرِ خـدا در این مجلس عیالِ بیسپری؛ چشمِ بیحیایی نیست هزار شکر خدا را که حرفِ مفتِ «کنیز« و قـیمتـش؛ به لبِ سکۀ طلایی نیست میان حـجـرهاش افـتاد، از نـفـس؛ اما به جسمِ باکـفـنش جای ردّ پایی نیست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام هادی علیهالسلام
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد مرد صحرایی و با تو شوق باران همسفر بوی بارانت مرا منزل به منزل میبرد عاقل و دیوانه محکوماند، آری چشم تو هم ز مجنون میبرد دل، هم زِ عاقل میبرد »اهلبیت نور» هستید، «آسمان وحی» ها! »جامعه» ما را به شرح این فضائل میبرد ای حبیب غربت تو حضرت عبدالعظیم شهر ری با اذن تو از کربلا دل میبرد مجلسی که یاد شام انداخت اندوه تو را گاه سوی طشت و گاهی سوی محمل میبرد کربلا، ظهر عطش، گودال سرخ قتلگاه اشکهایت عشق را تا آن مراحل میبرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
در دل نـگـذار این همه داغ عـلنی را پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را این شعر مرا کـشت، چه بـاید بنـویسم خـورشـید شب مـکـه و مـاه مدنی را؟ تا کـی به لـبـانت زدهای قفـل نـگـفتن؟ صبـر تو به هم ریخـته دنـیای دنی را ای مـاه دهـم! پیـش تو آوردهام امشب در هـالهای از بُهت، دلی سوخـتنی را آنها که جگـرسوخـتـۀ سامره هـستـند بــایـد بــشـنـاسـنـد گـدایــان غــنـی را آنقـدر دل سـوخـتـۀ پـشت حـصـارت خـون کـرد دل عـبدالعـظـیم حسنی را آنقدر که آتش شد و رِی سوخت برایت آنقدر که خـون کرد عـقـیق یـمنی را دشمن به خیال غلط خویش کشیدهست دور و بر خـورشید، شبی اهـرمنی را اما چه گـمان برده که دادهست خدایت مانـند عـلـی بـازوی لـشکـرشکـنی را ای عـطر دلآرای نـماز شبت از دور تــا سـامــره آورده اویـس قــرنــی را واکـن لب نـورانی خـود را و بیامـوز با جامعـه در جامعه شیـرینسخنی را بگـذار سـهـیـم غـم پـنهـان تـو بـاشـیـم نگـذار به دل این هـمه داغ عـلـنی را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو آسـمانها اشک میبـارند بر دامـان تو شمع روشن میکند چشم ستاره تا سحر با گلاب اشک، میشوید تن سوزان تو ای حـصار آفتاب، ای آسمان در قفـس یوسفت را میبـرند از گوشۀ زندان تو گریه کن، خواندند در بزم خدا شعر شراب گـریه کن، آتش گـرفـته سیـنۀ قـرآن تو چاک زن پیراهن صبرت، مگر روشن شود در غـبـار چـشـمهـا، آئـیـنـۀ پـنهـان تـو دست و پایت سرد شد اما سراپای تو سوخت رو به سمت قبله کن، پرواز کرده جان تو
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
میرسد از راه، مـاهِ مرتضا ماهِ رجب فصلِ شادابیست این شهرِ خدا ماهِ رجب غافل و غمگین نشو بابُ الکرامت باز شد بر گنهکاران بُود بابُ الرجا، ماهِ رجب اهلِ شبهـای مناجـاتی پُر از آتش شوید میبرد از بین هر جرم و خطا ماهِ رجب » یا مَن اَرجُوهُ لکُـلِّ الخَیر» را آغاز کن خیر بر ما میدهد شیرِ خـدا مـاهِ رجب بنـدگی کـن با تـمـامیِّ وجـودت بـا وفـا تا که محـسوبت کـنـند آئـیـنهای آئینهها اوّلین روزِ رجب، میلادِ مسعودِ ولیست باقرِ عـلمِ پیـمبـر نـورِ چشمانِ نـبیست اوّلِ ماهِ رجب خـیرِ کـثـیرِ اعـظم است چون شبِ میلادِ فرزندِ گهربارِ علیست زینتِ سجّادهها مشعـوف شد از دیدنش هالهای از نور دارد چهرهاش نورِ جلیست با وجـودِ پـنـجـمـین دُردانـۀ خیـرالـنـسا مذهبِ شیعه طراوت دارد و خیلی غنیست عاشقی کردم به عشقِ پنجمین دلدارِ عشق در پناهِ حضرت باقر شوم غمخوارِ عشق آمد و روشن شده چشمانِ زیبای حسین آمـد و شـد امـتـدادِ خـطِّ والای حـسـیـن آمـد و شد زینتِ دامـانِ زین الـعـابـدین آمد و خوشحال شد روی دل آرای حسین آمد و با دانشِ بیحدّ و حصرش میکند بر همه تشریح فضلِ همچو دریای حسین بعدِ بابایش یـقـین دارم که پایش مینهد بیبـرو برگـرد جـای ردِّ پاهـای حسین خطبه خوانی میکند در کودکی در شهرِ شام میکند زینب بر این آقـا تمـاماً، احترام آمده آنکس که علمش برترینِ علمهاست سینهاش مملوِ از عشق و عنایاتِ خداست آمده آنکس که پیغمبر سلامش کرده است آمده آنکس که قابِ عکسِ روی مصطفاست نامِ زیبایش محـمّد از نـژادِ حـیدر است در شجاعت سیبِ دو نیمِ علیِ مرتضاست فاش میگـویم امامِ پـنجـمیـن آقای نـور با احادیثش ز کارِ هرکسی عقدهگشاست باقـرِ عـلـمِ نـبی اوجِ کـراماتِ خـداست پنجمین آئینهدارِ حضرت خیر النساست
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
با پـوزش از مقـامِ تو، یا باقـرالعـلوم آرم سـخـن بهنـام تـو، یا بـاقـرالعـلوم گـفـتـا نَـبـی سـلام تو، یا باقـرالعـلـوم وین بس به احـترام تو، یا باقرالعـلوم ای نام تو محـمَّد و خـوی تو احـمدی ایـثـار دَر گـهـت، صلـوات محـمّـَدی ای روشن از جمالِ تو افلاک، چون زمین حاکمِ به ممکـناتی و بر عالِمی نگین مشمول رحمت تو همآن باشد و هماین تو پنجمین امامی و معـصوم هـفتمین سیمای تو که مَطلَعُالاَنوار سرمدیست آئـیـنـۀ کـمـال و جـمـال محـمَّـدیست ای سر نهـاده خلـق به طـوق ارادتت لطف و کرم سجیّت و جود است عادتت مِـهــر فــلـک پـدیـدۀ نــور سـیـادتـت مــاه رجـب طـلــیـعــۀ روز ولادتـت ماهی که باب لطف خدا، باز میشود با سـالروز جـشنِ تو، آغـاز میشود ای باغ فَرّ و دینِ نبی را تو فـرودین هم آسـمـان شـرعی و هم آفـتاب دین زیـنتفَـزای انـجـمـن زیـنالـعـابـدین چـشم و چـراغ محفل مولای ساجدین بر دو امـام ذات شـریف تو مُـنـتـسب کَاندر ائمه نیست کسی را چنین نسب آوازۀ عــدالـت و وجـدان، نــدای تـو پیک امـید بخـش بـشر شد صدای تو در عـلم و دین نـوابغ عـالم، گدای تو ای جدّ و مـادر و پـدر من، فـدای تو یک جدّ تو حسین و حسن جدّ دیگرت خوانند سبط خویش، دو سبط پیمبرت ای در کتاب حق به مَـدیحت کـلامها از ما به حضرتت صلوات و سلامها پـیـدا ز نـسـل پـاک تـو آمـد امــامهـا پـروردگـان مـکـتب عِـلـمت هـشامها هر یک به علم خویش خردپرور عموم از یُـمـن دانـش تو، شکـافـنـدۀ عـلـوم ای رونق از تو منبر و محراب یافته عـلـم تـو ذرههـای اتــم را شـکـافـتـه دردا کـسـی بـه ایـدۀ تــو ره نـیـافـتـه از اینکـه آفـتـاب بـه قـبـر تـو تـافـتـه خـونـاب غـم ز دیــدۀ افـراد مـیرود با اینکه ایـدههـای تو بـر بـاد میرود ای مـعـنـی نـمـاز بــیـا و نـمــاز کـن روی نــیـاز بـر در آن بـینـیـاز کـن دسـتی برای عـرض تـمـنّـا دراز کن روح دعا تویی، به دعا لب تو باز کن زانفاس خود به پیکر ایمان حیات بخش اسلام را ز چنگ حوادث نجات بخش من کـیستم که وصل تو را آرزو کنم زین کمترم که با تو دمی گـفتگو کنم امـا دقـایـقی که به سـوی تو رو کـنم از خاک دَرگـهـت طـلـب آبـرو کـنـم هـر چـند رو سـیـاه ولی من مـوّحـدم مـدّاح اهـلبیت، غـلامـت «مـؤیّـدم»
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
بال خود را پهن كرده بر زمین روح الامین تا شود فرش حریم قُدسِ زین العابدین "یامحمّد"در شروعش،"یا نبی"در آخرش نیست بیخود شد رجب، ماه امیرالمؤمنین
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیهالسلام
آفـتـاب بن عـلـی بن حـسـيـن بن عـلی راوی نــور، شـكـافــنـدۀ عــلــم ازلـی مـادرش آيـنه، فـرزند فـرستادۀ عـشق بـنـدۀ خـوب خـداونـد، خــداونـد جـلـی آدم و جنّ و ملَك پيـش تو زانو زدهاند خانۀ كـوچك تو با دو سه ديـوار گِـلی هـمه سُبـحـانـكَ لا عـلـمَ لَـنـا میگویند گـاهِ تـفــســيـر تـو از آيــۀ الله و ولـی ناگهان روز الست از همه پرسيد خدا دوست داريد علی را؟ همه گـفتند بلی شعـر من جـابر عـبـدالله انـصاری شد كه سلامی بـرسانـد به تو با تـنگدلی
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
دل ویـرانـم امشب آبـاد است لحـظۀ با شـکـوهِ مـیلاد است شده امشب پدر بزرگ ارباب بیـشتر قلب فاطـمه شاد است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست این دانش بیحد مگر از سوی خدا نیست در محضر تو پاسخ هر عالم و عارف جز آیۀ « سُبحانَکَ لا عِـلمَ لَنا» نیست هر تیر نگاهت به هدف میخورد آری در ترکش چشمان تو یک تیر خطا نیست تا اینکه سلامی برساند به تو از عـشق جابر همۀ عـمـر دلش در نگـرانیست از لـطـف احـادیث و تـفـاسـیـر بـلـندت در دین خدا تا به ابد شبـهـه روا نیست یک عمر گذشته ست ولی خاطر پاکت یک لحظه جدا از سفر کرب و بلا نیست هنگام اذان است و چه رؤیای قـشنگی در صحن تو اینقدر شلوغ است که جا نیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
بـگـو به نـور که مـاه تـمـام آمده است که صـبـح آمد و پـایان شام آمده است امـام بـاقـر عـلـیه الـسـلام آمـده اسـت پدر حـسینی و مادر سلالۀ حسن است اویس وار زمین در هوای او قرن است سراسر از برکات خدا پُر است زمین اگر که در صدف آسمان دُر است زمین دمـیـده اسـت بـه دنــیــا دم خــدا دادی بـه هـر خـرابـه رسـیـده هـوای آبـادی چـقدر در وجـنـاتـش خدا نمایان است اسیـر جـذبۀ او کـافـر و مسلمان است دل از تمام جهـان برده است لبخـندش فقط نه خلق که دل برده از خداوندش رسیده است امامی که نافذ است و بصیر نکرده حرف خدا را به رأی خود تفسیر به حـکـم آیـۀ تـطـهـیـر پـاک یعنی او که پنـجـمیـن گُـهـر تـابـنـاک یعـنی او به علم و حلم و تمام فضائلش صلوات به جلوههای پیمـبر خصائلش صلوات گـروهی از سـخـنان خـدا جـدا شدهاند که در تـوهّـم خـود نـائب خـدا شـدهاند همان که وقت جسارت حضور خواهد داشت که در مسیر اسارت حضور خواهد داشت خـدا کـند که شب انـتـظـار سر بـرسد سـپـیده سـر بـزنـد، نوبت سحـر برسد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
خالق از خلقت تو قصد گل افشانی داشت؟ یا به بیت الازل از عشق تو، مهمانی داشت؟! عرش چون فرش ز لولاک به وجد آمده بود جسم افلاک، ز فیض قدمت، جانی داشت! سیب سرخی که پدر از گل رخسار تو چید از ازل رایحۀ رحـمت رحـمانی داشت تا ابد سلـسلۀ عـزّت عـترت باقی است خاندانت چو علی سلسله جنبانی داشت تـو گـلِ سـرسـبـدِ بـاغِ وجـودی زهــرا باغ سرسبزِ وجود از تو گلستانی داشت حق ز آرایۀ حُسنت، غزلی تازه سرود در شب شعر ازل، میل غزلخوانی داشت! کرد حک نقش تو بر لوح سپید ملکوت رنگِ بیرنگیِ خود را به تو ارزانی داشت! عکس روی تو در آئیـنۀ خورشید افتاد که از آن روز زمین، صبح درخشانی داشت ملک از حُسن کلامت، ملکوتی شده بود بیت بیتِ سخنت، نفحۀ روحانی داشت برق آن نور منیری که ز کـوثر تابید؛ آسمان را شب میلاد تو نـورانی داشت تا به این ظلمت شبهای زمین خو نکنیم ماه در پیشِ رخت، آینهگردانی داشت! داس در دست، خزان میرسد ای یاسِ جوان گلِ بیخارِ گلستان، چه زمستانی داشت؟!
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شب شبِ عشق، شب نـور شـبی بالاتر شـبـی از صبـح مـلاقـاتِ خـدا زیـبـاتر از دلِ عـرش شبِ حـادثه پیـغـام رسید حاصلِ سیبِ بهشتی به سرانجام رسید جبرئیل آمده پیداست که او خوش خبر است کوثر آورده و یا سورۀ قدری دگر است آمد از عرش که نازل بکـند کـوثـر را ســورۀ آمــدنِ مــادرِ پــیــغــمــبــر را یا محـمـد غـم دورانِ یـتـیـمـی سر شـد ابتر آن است که محروم از این کوثر شد هرچه خیر است در عالم همه دادیم به تو غـم به دل راه نده فـاطـمه دادیـم به تو فاطمه کیست که اسرار به او گفته شده تــوبـۀ آدم از ایـن نـام پـذیـرفـتـه شـده سورهها بینفـسِ فاطمه تفـسیر نداشت یا اگر داشت دگـر آیـۀ تطـهـیر نداشت برکت اوست که اسلام دوام آورده ست کیست جز او که به دنیا دو امام آوردهست! نسل در نسل علی نورِ امامت با اوست صحنه گردانیِ فردایِ قیامت با اوست او که از آسـیه و مـریم و حوا سر بود دستـش آئـیـنهای از بوسۀ پیـغـمبر بود به خدا میرسد آن راه که در پیش گرفت عالمی را خبرِ رختِ عروسیش گرفت او که آزاد شـود بـنـده زِ گـردنـبـنـدش در صف حشر شفاعت بکـند لبخـندش به فـقـیـران و اسـیران برسد افـطارش و به فریـادِ دلِ مـا «فَـتـمَتْ مِنْ نَارش» هر کجا او بـرود، نـور و حـیا آنجایـند در تمـاشـایِ حـجـابش همه نـابـیـنـایـند بر بلـندایِ یـقـیـنـش دلِ شک میسوزد سـر سـجـادۀ او بـالِ مـلـک مـیسـوزد عرش را هر شب از عطرِ نفسش پُر میکرد به نـمـازش که خـداوند تـفاخر میکرد خشت بر خشت اگر خانۀ او از گل بود در جهازش ولی از عشق هزاران دل بود خانهای را که نیامد به جهان تکرارش غـرقِ تـسبـیح خـدا بود در و دیـوارش خانهای را که ملک سجده به بامش میکرد مصطفی اول هر صبح سلامش میکرد تـشـنـه لـب آمـدهام تا که به دریا بـرسـم همه را گـفتم و گفـتم که به اینجا برسم احـتـرام دلِ زهـرا به هـمه واجـب بود او فـقـط کـفـو عـلی ابن ابـیـطـالب بود فاطمه کیست، نه افسانه و نه آمال است این همه فیض فقط حاصل هجده سال است ظلمت کفر از این نور به تشویش گذشت فاطمه در ره مـولا زِ جوانـیش گذشت او جوان بود ولی پیـر خـرد در بنـدش گـشـتهام نـیست نـگـردیـد پی مانـنـدش آن زمان که همه پیران به ره کج رفتن و به بیراهه به جـای سفـرِ حج رفـتن یک جوان بود که جبرانِ خطای همه بود یک نفر پای علی ماند که او فاطمه بود مثلِ زهرا کسی اینقدر دلش محکم نیست انقـلابیتر از او در هـمۀ عـالـم نیست چهارده قرن گذشتهست از این دست به ما انقلابی که به پا کرد، رسیده ست به ما این چهل سال دمی راه به ما بسته نشد فاطمه لحظهای از گفتنِ حق خسته نشد مؤمن آن است که در عشق حماسی باشد خـنـده و گـریـۀ عـشـاق سـیـاسـی باشد انقلاب از پی تجدید نظر هرگز نیست غیر خونِ شهدا هیچ خطی قرمز نیست خونِ اولادِ علی در رگ ایرانیهاست کشورِ فـاطـمه لـبریـزِ سلـیـمانیهاست این مسیریست که در پیشِ نگاهِ همه است حاج قاسم شدن از پیرویِ فاطمه است نوبتِ نـسلِ جـوان است نفـس تازه کند خـویش را در همه آفـاق پُـر آوازه کند عرصه هر بار که شد تنگ جوانها بودن مغـز فـرمانـدهی جـنگ جوانها بودن همچنان سبز و برومند جوانها هستند عـدهای نیـز بـبـیـنـنـد جـوانها هـستـند طی این مرحله از راه توان میخواهد بارِ مسئـولیت امروز جوان میخـواهد بـرگِ رأیِ تو اگـر زینت ایـران بـاشد مجلس ما پس از این مجلسِ خوبان باشد فاطـمه آمد و الـگـویِ جـوان داد به ما او جـلـودار شـد و راه نـشان داد به ما ما در این راه مسیری به خدا میجوئیم آخرین بیت زِ دلـتـنگیِ خود میگـوئیم عمرِ ما رفت بگو فرصت دیدار کجاست ای نسـیـم سـحـر آرامگه یـار کجـاست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
محمّد را گرامی دخت احمدپروری زهرا ابر مرد دو عالم را یگانه همسری زهرا تو امّ الاحـمد و اُمّ الکـتـاب و اُمّ اسـلامی تو فرقانی، تو طاهایی، تو قدر و کوثری زهرا امیرالمؤمنین حـیدر بوَد، حبلالمتین حق به حق حق تو هم حبلالمتین حیدری زهرا تو از سر تا قدم احمّد، محمّد پای تا سر تو علی زهرای دیگر، تو علیِّ دیگری زهرا به گرداب تحیر غرق شد عقلم، نمیدانم علی از توست برتر یا تو از او برتری زهرا نبوّت بر زنان نبوَد، وگرنه فاش میگفتم تو روی دست، مصحف داری و پیغمبری زهرا تو پیغمبر نه، تو بالاتر از پیغمبران استی تو روح پاک ختم الانبیا در پیکری زهرا تو بانوی همه سادات عالم تا صف محشر تو بر مردان کل آفـرینش رهبری زهرا تو بر باغ ولایت با سرشکت فیض بارانی تو بر نخل نبوت ریشه و برگ و بری زهرا تو هم بر چار سادات ملک تا حشر، بانویی تو هم بر چار بانوی بهشتی سروری زهرا علی فخریّه ز آن دارد که دارد همسری چون تو نبی بر خویش میبالد که او را دختری زهرا زهی ایمان و تقوا و جهاد و همت و غیرت که با مولا امیرالمؤمنین همسنگـری زهرا امام مجـتبی بالـد که من فـرزند زهـرایم حسین بن علی نازد که او را مادری زهرا تو در بیت ولایت هم مهی هم آفتاب استی تو در بحر نبوت هم صدف هم گوهری زهرا نه در مسجد، نه در خانه، نه در کوچه، نه در صحرا تو در عالم، تو تا محشر، علی را یاوری زهرا تو با شیرخدا همشأنی و همگام و همسنگر تو از پیغمبران هم جز محمّد برتری زهرا تو با یک خطبه لرزاندی تن کفر و ضلالت را تو تا عمق زمان اسلام را روشنگری زهرا محمّد شهر علم است و امیرالمؤمنینش در یقین دارم که تو هم شهر علمی، هم دری زهرا نبی مهر و علی ماهی که دارد یازدهاختر تو تنها خود سپهر و مهر و ماه و اختری زهرا محمّد خلق عالم را به فرقان داوری کرده تو فرقان محمّد را به نطقت داوری زهرا نوشته در نگاه و نقـش لبخند علی هر دو تو زهرایی، تو زهرای محمّد منظری زهرا همای قلّـۀ رحمت علی بود و علی باشد تو او را تا خداییِّ خدا بال و پری زهرا قـیام کـربلا را زینبت پرورد با صبرش زهی بر دامن پاکت که زینب پروری زهرا من و تاریخ و عالم هر سه میگوییم با هم، تو قتیـل انتقـامِ جنگِ بدر و خـیـبری زهرا نمیدانـم بقـیعی یـا کنـار خـانهات دفـنی و یا در بین محرابِ نماز و منبری زهرا ز درد بازو و پهلوی تو این درد، سنگینتر که غمهای علی را لحظه لحظه بنگری زهرا تو بر ما از ازل آموختی درس ولایت را تو ما را تا ابد آموزگار و رهبری زهرا عدو بر بیت مولا حملهور گشته، نمیداند که تو پشت در خانه بر او یک لشگری زهرا تو با دست شکسته پاسدار دست حق گشتی تو از مسجد علی را سوی خانه میبری زهرا تو دادی چشم گریان میثم آلـودهدامان را اگرچه نیست قابل اشک او را میخری زهرا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای آفـتـاب و مـاه، نوری از گـلوبـندت دل از ملائک میبـرد هر بار لبخـندت ای با تـبـسم گـرد غـم از آسـمـان برده ای نه فلک هم حسرت گهوارهات خورده ای لحـظۀ مـیلاد تو آغـاز خـلـق النور ای سِرّ در بنیان خلقت مانده؛ ای مستور ای حاصل چل شب مناجات نبی با حق تنهـا مسیـر وصلـت اهل زمـین تا حق کس راز میـلاد تو را نشـناخت الا هو کس راز مـیلاد تو را نشناخت الا حق تو معـنی حـقی پس از آن بـود که بانو تـکـیـه کـلام دوسـتـان تـو شـده یا حـق آری مع الحق شد علی، یعنی علی با توست نام تو هم مثل علی ممسوس شد با حق لو کانت الحُـسن آمده در شأن تو مادر بل هی اعظم گفته در وصف تو پیغمبر از برگ گـل نـازکتری مانـند حوریه نـورٌ عـلی نـوری و نام تـوست نـوریه تو راز سرپوشیدهای، سرتا به پا نوری نـورٌ علی نـورٌ عـلی نـورٌ عـلی نـوری چون سورهای نازل شدی، چشم جهان روشن از نـور ناب تو زمین و آسمان روشن قرآن به ما فرمود ممدوح خدا، زهراست معلوم شد خیر کثیر مصطفا زهراست ای دستهـایت جـایـگـاه بـوسـۀ احـمـد ای رد پـاهـای تـو راه بـرکـتـی مـمـتـد مـعـنای (لیله) در شـکـوه لیـلـةالـقدری بهتر که میبـینم تو روح لیـلـةالـقـدری زهرا، سرشت توست در پیوند با جنت در سرنوشت تو شفاعت کردن از امت از هرچه خوبی در جهان منظومهای زهرا مظلومهای، مظلومهای، مظلومهای زهرا ای چـادرت مـعـراج پـرواز کـبـوترها ای آسـمـان چـادرت پـوشـیـده از پرها از تو سر افرازی نصیب ما شد و حالا بسیار سنگین است بر این شانهها سرها مادر بیا در گوش ما مشق بصیرت کن از مکر اشعـثها بگو با تـیغ اشـتـرها درها به روی ما اگر هم بسته شد خوب است یوسف بلند آوازه شد تا بسـته شد درها عمری تو را مادر صدا کردیم و میدانیم فـرزنـد بـد را هم نـمیرانـنـد مـادرهـا یکبار رفتی بین مسجد خطبهای خواندی یک عمر رونق دارد از نام تو منبرها فرزند وحـیی؛ هـمسر حق؛ مادر ایمان پامـنـبریهـای تو سـلـمـانها ابـوذرهـا نور نمازت راه اهـل زهـد روشن کرد مهر تو را حیدر به هر پیکار جوشن کرد در فـتـنهای که زود لغـزیـدند مـردانش یا فـاطـمه تنها تو بـودی مـرد مـیدانش پای امام و رهـبرت تا پای جان ماندی این درس را در گوش زینب دخترت خواندی گفتی ببـین هرجا حسـینم بود آنجا باش مثل عـلی تنها اگر شد مثل زهـرا باش پیـداست ردپـای تو هـر جای عـاشورا ای مــادر و آمـوزگـار زیـنـب کـبـری ای روشن از نام تو فردای وطن زهرا ای مـادر سردارهای خـط شکن زهـرا ما با تو تا تفسیر نور و مؤمنون رفتیم از گریههای نیمهشب تا فتح خون رفتیم ما در صبوریهای جـبهه اجرها دیدیم نور تو را بر تـارک والـفجـرها دیـدیم ای سِـرّ تـوحـیدی آن لبخـندها در رنج ای مـادر شبگـریههـای کـربلای پـنج از نخل توحیدی خود ما را رطب دادی روزی طلب دادی و اسلامی نسب دادی با لطـف تو تا قـلهها راه زیـادی نیست جز تو به هر راهی که رفتیم اعتمادی نیست سربند تو اعجاز موسی داشت آن شبها در کربلای چار گل میکاشت آن شبها ما را کماکان با همان سربند میبـینی ما را بگـو در کـربلای چـند میچـینی این کـربـلا پـایـان نـدارد تا شـب آخـر خـیبر به پایـان میرسد با مرحب آخر تـنهـا امـید روز وانـفـسا تـویـی زهـرا در روز محشر اسم رمز ما تویی زهرا این غزل مثنوی اثر مشترک آقایان مجتبی حاذق، سعید تاج محمدی و رضا شریفی است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آسِمان چه؛ مُعَطَّر است امشب غَرقِ در خنده اَختر است امشب بیگـمـان محـضِ خاطر کـوثر دل خوشی صد برابر است امشب شـب اعــجـازِ دسـتِ بـیمـثــل رَبُّ الْاَرْبابِ اکبر است امشب مـیرسـد دلـبـر و نـگـاری کـه همه هست پـیـمـبر است امشب تـکـیه گـاهی قـوی و بـیمـانند هدیۀ حق به حیدر است امشب هاتفی خواند که عاشق الـزهرا شب مـیـلاد مـادر است امـشب زنــدهای گـر کـه بـا دمِ زهــرا کَـف بــزن نــازِ مَـقــدَمِ زهــرا جان سراپای شادی و شعف است فَـتَـبـارَک بُلـند هر طرف است شب حاجت گرفتن است امشب هر گدا بی گمان پی هدف است مثل کعـبهست واجِبُ التـعـظـیم بس که یاس حبیب با شرف است حک به قـلـبِ علی شده زهـرا مثل یک دُرّ که در دل صدف است کـوری چـشـمِ دشـمـنـان عـلـی فـاطمه هـسـتی یل نجـف است سائـل امشب ز رزقِ عـیدی تو پای بوسی شاه لو کـشف است شکر هر دم غـریق زمـزمـهام مـن گـدای عـلـی و فـاطـمــهام آمـد از راه و جـانِ جـانـان شد خندهای کرد جهان گـلستان شد ز شـکـوه و جــلالِ مــیــلادش غـم فـراری خوشی نمـایان شد نــمـی از بـرکـت قــدمهــایـش رزقِ خـلـقِ خــدا فــراوان شـد هر که شد خـاک پیـش پـای او شــهــریــار تـمــام دوران شـد نام زیـبای او چه شیـرین است هرکه زهرا نوشت غزلخوان شد مـا اسـیــر نـگــاه زهــرائــیــم رجـز مـا مـیــان مــیــدان شــد فــاتـحِ هــر نــبــردِ تـاریـخـیـم ما عـلـی وار و مردِ تاریـخـیـم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
حدیـثی نقـل باید کرد از لـولاک بالاتر که نورش لیلۀ قدر است و از ادراک بالاتر طهورای وجودش قبل از این عالم زبانزد شد طلوع نور او سوغاتی معراج احمد شد قدم رنجه نموده در جهان تاثیر بگذارد قدم بر روی چـشم آیۀ تطهـیر بگـذارد جهان پر نور شد از روشنای صبح لبخندش مه و خورشید حیران کرامات گلوبندش خدیجه در سلوک نور، وقتی رهسپارش شد در آغوشش گرفت و سالها خدمتگزارش شد خدا بر گنج عصمت در و مروارید بخشیده به یمن فاطمه بر عالمی توحید بخشیده همان حوریهای که سابقاً در عرش ساکن بود همان گنجینه خلقت که خود گنجور محسن بود تمام طایـفه او را خـدای ایل میگـفـتند ملائک سجده بر او کرده و تهلیل میگفتند کسی که از ازل در آسمان اُمِّ ابیها شد همان آئینهای که مادر اسماء حسنی شد همان که شرح میدادند قدسیها عفافش را به سائل میدهد پیراهن شام زفافش را خدا پرده نشین منزلش کرده است عصمت را به او بخشیده بین رقعهای حکم شفاعت را بهشت از عطر بانو وام میگیرد شمیمش را پیمبر بوسه میزد دائماً دست کریمش را قَدَر را مشت کرده ریخته در بین دستاسش قضا تقدیر شد بین قنوت گرم احساسش گلی نازکتر از گل، خلق کرده خیل حورا را همان نوری که بخشیده است معنا لفظ؛ زهرا را تلألو داشته روزی سه دفعه زهره بر حیدر تجلی میکند کـوثر فقط بر ساقی کوثر سپیده دم سپید و ظهر، زرد و عصرها حمرا بخوان روح القدس ذکر؛ و ما ادراک ما زهرا چه اشراقی جمالش بر امیرالمؤمنین دارد که از نور حسینش این تجلّی در جبین دارد نگین بارگاه عرشیاش یاقوت حمرا شد زبرجد میوۀ این شاخسار سبز طوبی شد شده او حجت الله علی الاطلاق معصومین تمام دردها را نام بـانو میدهد تسکـین خبردار است زهرا از «بما کان» و «بما کائن« تجلی کرده واجب گوئیا در قالب ممکن نماز شب، خدا بود و مباهات به نجوایش چنان غرق قیامش شد ورم کرده است پاهایش »الهی بعلیٍ» را صد و ده بار میخواند قنوتش نیمه شب «الجار ثم الدار» میخواند خدا هر لحظه در عرشش به این قدیسه مینازد که با اکسیر چشمش از غباری فضه میسازد به زیر پای او فرش از پرش، جبریل گسترده یهودی رو به سوی چادر او سجده آورده پناه آسـمان وقتی که باشد چادر زهـرا نباشد واژگان خاکی ما در خور زهـرا سیاه چادرش باشد شب شعر غزل خیزی به غیر از چادرش هرگز نباشد دست آویزی بگو نورٌ علی نور است، چون چادر کند بر سر شکوه ریشههای چادر او پهن در محشر تمام عـالـم هـستی، شـبـیه مـرد نـابـیـنا همیشه دور از درک وجود نوری زهرا عوالم مثل تسبیحی که باشد در کف بانو ظهور علم یعنی صفحه صفحه مصحف بانو ملک از مریم چشمان او انجیل میخواند نبی با مصحف پیشانیاش ترتیل میخواند نگو که سرور مریم بگو که «بل هیَ اعظم« همان که خلقتش بوده است قبل خلقت آدم برای خاکبوسی درش روح الامین آمد به حال « اُدخـلـوها بِـسلامٍ آمـنـین» آمد ملائک صف به صف خدمتگزار خانۀ بانو که عزرائیل هم اذن شرفیابی گرفت از او مقـامات نبـوت با کرامـاتش شود کامل به نان دست پخـت او تـمام انـبـیا سائل حکایت میکنم آن جود مافوق تصور را بگویم از عنایاتش، بخوانم روضۀ حُر را به این درگاه هرکس منتسب شد، مرتبت دارد که فرمودند صد جا مهر زهرا منفعت دارد قیامت خواب دیده شب به شب فصل حضورش را که تشریفش گلستان می کند راه عبورش را شفیعی که سوار ناقهای از نـور میآید رخش زیر پر حـوریهها مستور میآید شفق ناخوانده مهمان رخ آن ماه طلعت شد چنان که ماه، روی خاک افتاد و قیامت شد جلال گوشواره بر زمین افتاد و خاکی شد شکست و ابتدای ماجرای دردناکی شد لگد می خورد بر احساسِ مانند گل یاسش امان از دست آن همسایههای قدر نشناسش خبر از ماجرای کوچه تنها قاصدک دارد حسن با کوچه و دیوار رازی مشترک دارد
: امتیاز
|